پارت صد و چهل

زمان ارسال : ۱۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه






منظور فاطمه را از مشکلات فهمیدند. شیدانه که حالش معلوم شده بود‌. با کمی استراحت به حال طبیعی برمی‌گشت. مسلما اشاره‌اش به دانیال بود! "آمین" غلیظی گفتند و به صورت مبهوت یاسمین خیره شدند. به چشمان دُرُشت شده‌اش خندیدند و هر کدام برایش مزه‌ای پراندند. هول کرد و دلشوره به جانش افتاد. باور نمی‌کرد موضوع محسن برای‌شان جدی شود. اما انگار شیدانه آن‌روز صبح با آمدنش به ش

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    00

    چقدر قشنگ احساسات هر شخصی رو بیان میکنید ،این نشان دهنده قلم توانای نویسنده عزیز هست ،بیشتر از خیلی قشنگ وبا احساس بود ،ممنونم نویسنده جان

    ۲ هفته پیش
  • الهه محمدی | نویسنده رمان

    خیلی ممنونم از لطفتون عزیزم. باعث افتخار منه که پیگیر هستید و محبت دارید.

    ۱ هفته پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.